گذری بر فلسفه!
جهان چگونه بوجود آمد؟
هیچ به عقلش نمی رسید. همین قدر می دانست که جهان سیاره کوچکی است در فضا.ولی فضا از کجا آمد؟
شاید فضا پیوسته وجود داشته است-که در آن صورت دیگر لازم نیست پی ببریم از کجا آمده.
اما مگر چیزی می تواند پیوسته وجود داشته باشد؟ در ژرفای نهادش چیزی بود که این فکر را نمی پذیرفت.
هرچیزی که وجود دارد لابد روزی به وجود آمده است؟
پس این فضا نیز می باید زمانی از چیز دیگری پدید آمده باشد.
ولی اگر فضا از چیز دیگر پدید آمد،پس آن چیز هم خود از چیز دیگری وجود یافته است.
سوفی دید دارد فقط مسئله را عقب می اندازد.
در زمانی باید چیزی از عدم به وجوود آمده باشد.
ولی ایا این ممکن است؟آیا ناممکنیِ این درست به اندازه ناممکنی پندار وجود دائمی جهان نیست؟
در مدرسه آموخته بودند که خدا جهان را آفرید.سوفی کوشید خود را با این فکر دلداری دهد
که این احتمالا بهترین راه حل کل مسئله است.
ولی باز اندیشه ی تازه ای به سرش تاخت.
می توان پذیرفت که خدا فضا را آفرید، اما خود خدا چی؟
آیا خدا خودش را از عدم آفرید؟دوباره چیزی در ژرفای نهادش به صدا در آمد.
اگر هم تصور کنیم خدا قادر است همه چیزی بیافریند،آیا پیش از آنکه "وجود" یابد و با آن دست به آفرینش زند، می توانست خود را بیافریند؟پس فقط یک امکان باقی می ماند:
خدا همیشه وجود داشته است.
ولی چنین امکانی را قبلا رد نکرده بود؟مگرنه هرچیزی که وجود دارد می باید روزی به وجود آمده باشد؟
لعنت بر شیطان!
"دنیای سوفی"