Starlight

یک اتم هیدروژن در سلولی در پوست نوک بینی من،شاید روزگاری بخشی از خرطوم یک فیل بوده است.
و یک اتم کربن در عضله ی قلبم،شاید زمانی به دُم دایناسوری تعلق داشته.

ولی در قرن 21 همه ی اتم های من،من و تشکیل دادند.
نوشتن مثل کشیدن اتم ها روی یه صفحست تا یه اثری ازشون بمونه.

ولی کاش بعدها اتم های من یه ستاره بسازند و برن توی آسمون.

خیلی وقت بود باهم انقدر حرف نزده بودیم.البته حرف زدن هم چه عرض کنم! از نوع حرف زدن معمول این روزها...چت کردن.خیلی وقت بود انقدر کنار هم خل و احمق نبودیم.خیال پردازی نکرده بودیم.حتی انقدر جدی از زندگی حرف نزده بودیم.امروز بعد از مدت ها حرف زدن هامون خیلی چسبید.چه اون جاهایی که جدی میشدیم چه اونجاهایی که دقیقا مثل همون اموجی که میخنده از چشماش اب میپاچه بیرون، اینور خط(!) گوشی به دست پخش زمین میشدیم.

نیلو کسیه که باهم بچگیمونو گذروندیم...نوجونییمونو...الانم که باهم وارد جوونی شدیم.چند ماهی میشه که نیلو عقد کرده و شاید همین نیلو رو بزرگتر از من کرده باشه.میدونم که ازدواج کردن هم مثل دانشگاه رفتن و دانشجو شدن تو یه شهر غریب یدفعه آدم و چندسال بزرگتر میکنه.

 

+ زندگی متاهلی چطوره؟خوش میگذره؟سخته؟

_ نه چرا سخت!باید یادش بگیری. با خونه بابا خیلی فرق داره.

+ سخت چون خیلی چیزها عوض میشه و دیگه فقط برای خودت و خواسته های خودت نیستی.اره این خیلی مهمه که یادش بگیری. اره قطعا خیلی فرق داره.

_ اره دیگه خیلی جاها برای زندگی و آرامشت باید کوتاه بیای...از خود گذشتگی کنییی...باید یاد بگیری و میگیری بیفتی توش...خیلی بزرگ میکنه آدمو...فرق بزرگش اینه دیگه اونجا دختر لوس بابا نیستی هرکار دلت خواست بکنی کسیم چیزی نگه،هر حرفی بزنی هر رفتاری کنی دیدش عوض نشه.باید محتاط باشی

+ آره میتونم بفهمم.ولی خب درکنارش خوبی ها و لذت های خودش هم داره.

_ آره دیگه مخصوصا اگه همراه با عشق باشه.کلی آزادی داره.یه همراه داری تحت بیشتر شرایط.

+آره:) ولی اصل زندگی اینه که هرچی آدم بزرگتر میشه خیلی چیزها رو میفهمه.انگار بعد 18 سالگی یهویی آدم دنیارو میبینه،طوری که قبلا اصلا نمیدیده.مخصوصا بعد 20 سالگی.دیگه دنیا و زندگی همون دنیای بچگی هامون نیست.همه چیز خیلی زمخت تر و ترسناک تره.

_ آره انگار تازه میزنند در گوشت...همه چیزو درک میکنی...نگاه هارو...حرفارو...طعنه هارو...تهمت هارو...بدی ها...بچگی ها همه چی تا قیامت بود ولی قیامتمون ده دقیقه بعد بود اما الان...

+میزنه تو گوشت بد هم میزنه...و هرروز شوکه تر از قبل میشی.


بعد کانال و میزنیم به کانال شوخی و مسخره بازی.ازش میپرسم فیلم مراسمت و گرفتی من داشتم قند میسابیدم میگه اره برای مراسم داداشت دیگه حرفه ای میشی.بهم میگه خواهر شوهر میشی ها یادت نره.میگم:

 

_ میچلونمش.

+قند و ول کنی هی بخوره سرش :))))

_ از این خواهرشوهر عفریته ها

+آرهه اسمت بیاد بلرزه.

_وای:))))) بعد بیام قند و بردارم از قصد بزنم موهاش اینارو خراب کنم. من و اینطوری صدا کنه: ساساساااسااااسایه.

+پات سر بخوره بیفت روش:))))) کلا لباسشم پاره کن.رژتم بمال:)

_ نه پامو میگیرم جلوش با کله بره زمین صورتش اینا زخم بشه.

+ آره بگو خاک تو سرش راه نمیتونه بره


بعدم میگم فکر کنم ما مازوخیسمی چیزی داریم ها میخنده میگه آره خیلی حالمون خرابه:))))) بعدم میگه اینکارارو کنیم داداشت میگیره میزنمتون میگم آره بابا با تراکتور میاد از رومون رد میشه به زنش چپ نگاه کنیم. بعد یکم دیگه هم این بحث و ادامه میدیم و میریم سر بحث دیگه.


یه جایی هم بهش میگم زن زندگی شدی ها حسابی.میگه یوخ بابا(نه بابا) همون تنبلیم که بودم.میگم اگه تنبلیتو ترک کنی شیرمو حلالت نمیکنم ها.ما هنوز هموناییم که وقت جمع کردن سفره که میشد جیم میشدیم تو اتاق.میگه چشم فقط بخاطر تو.خونه خودمم کارارو میدم "ک"(همسرش).بعد میگه جا منم بزاد غم ندارم دیگه.میگم دیگه این مورد و باید ان شاالله سفارش بدیم خدا تو نوع جدید بشر اضافه کنه.از این اموجی خنده ها میذاره بعد خودمم میگم نه مردها تحمل ندارن بخوان بزان خودشون زاییده میشن ولی بچه رو نمیزان. میگه آره بابا یه سرما میخورن حس میکنند ته دنیاست بخوان بزاااان؟؟؟ یه ویار کنند بدبختمون میکنند.میگم همون بهتر خواهر که خودمون بزاییم مگرنه تحمل آخ و اوخ اینا و نازشونو کشیدن سخت تره.بعد هم تصمیم گرفتیم هرکدوم 6 تا بچه به دنیا بیاریم تا باهم یه تیم بزنیم و اسمشو بذاریم نیلسا(نیلوفر+سایه).


پی نوشت:از وقتی اومدم بیان نمیدونم چرا با استرس دکمه ی انتشار و میزنم.اصلا حتی حس میکنم نوشتن هم برام سخت شده و نمیتونم خوب بنویسم.شاید چون اینجا حرفه ای تره و مخاطبش بیشتره!هنوز نتونستم جامو تو بیان پیدا کنم.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۷/۰۲/۱۸
سایه

نظرات  (۱۰)

خیلی خوب بود :)))
نیازی نیست که جایی پیدا کنید
اصن تو فضای ابری جا معنی نداره که :))
راحت باشید و به قول معروف
هر چی میخواهد دل تنگت بگو... 
پاسخ:
ممنونم:)
اره شاید...ولی نمیدونم چرا اینجا بیشتر نگران نگاه بیننده هام...یه ترسی باهامه که نکنه چیزی که دارم ارسال میکنم چرت باشه...!
نگران نگاه بیننده هااا چه جمله خوبی بود آفرین بر این نگرش بزرگتون
در مورد اینکه چرت باشه
خب گیریم که چرت باشه مگه چیه؟؟؟ :دی
من یه پست داشتم عنوانش بود چرت و پرت :دی
فکر کنم شما پست های منو بخونید .دیگه این نگرانی رو نداشته باشید و کلا میگید بابا من خیلی خوب مینویسم هر چی باشه از پر سفید بهتره  :دی

پاسخ:
:)
هاها واقعا شاید این دنیاد به یه سری آدم هم نیاز داشته باشه که چرت بنویسند:)ولی شاید هر چرت و پرت گویی مقدمه ای برای نوشتن بهتر باشه:)

چرا اتفاقا وبلاگتون و خوندم.نه چرت نیست:)
من گفتم چرت خواستم تواضع بیام دیگه :دی
شما هم میگی ادم هایی که چرت بنویسند :((
من دیگه آدم سابق نشدم 
قهر قهر قهر :دی
پاسخ:
منظورم خودم بودممممم:)))))))))
ای بابا:)))))))))
واقعا منظورم به خودم بود...اَی خِدااا:)))))))))))
نه دیگه من آشتی نمیکنم
مگر اینکه 5 تومن به حسابم بریزید :دی
شما هم از این به بعد شکست نفسی نفرمایید
خیلی هم خوب مینویسید.اصن خود نوشتن کار خوبی است و متنش بر اساس سلیقه هر شخصی تعبیر به چرت یا عالی میشه :)))
پ.ن: شوخی کردم در مورد 5 تومنااا اصن قهر چیه :دی
پاسخ:
:))))) 
مرسی شما لطف دارید:)
همینطوره.ممکنه حتی کسایی باشند که نوشته های بزرگترین نویسنده های جهان هم چرت به حساب بیارند:) 
ولی درسته نفس نوشتن خوبه:)

هاها:) اره دیگه قهر چیه اصلا:) تازه که من با خودم بودم واقعا:دی
این دوستی ها نعمتن.بمونید برای هم 

و راجع ب بیان.اولش همینطوریه.منم واسم سخت بود اما عادت کردم :-)
پاسخ:
اره واقعا:)
ممنونم:)
نیلو دختر داییمه.ولی خب دوست هم حساب میشیم دیگه:)

اره منم فکر کنم کم کم عادت میکنم:)
خیلی خوب بود
در مورد بیان هم من اینطور فکر نمی کنم . زیاد هم اونطوری اهل قلم نیست چون به نظر من همه وبلاگها یک سطح هستند و خب نوشتن نوشتنه.
قرار نیست که شاخ غول رو آدم بشکنه.
نوشتن یعنی همین دیگه . وبلاگ هم که چارچوب نداره. یعنی توی مجلس قانونی هم براش تصویب نشده که هر کسی اینطور نوشت این بشود .
پس راحت باش . هر کسی مخاطب خاص خودش رو پیدا می کنه عزیز
پاسخ:
ممنونم🙏🏻

اره حرف خوبی بود که هرکسی مخاطب خودشو پیدا میکنه...
ولی هرچی باشه حس میکنم ادم اون ازادی و دست بازی که تو بلاگفا و بلاگ اسکای و اینا داشت اینجا نداره:)
ولی محیطش برام دوست داشتنیه...امیدوارم بعدا هم این حس و داشته باشم
متاسفانه یه فضایی ایجاد شده که بلاگفایی ها بیانی ها رو نمی خونن و بلعکس .انگار کلا وبلاگ نویسی یادمون رفته و مام شدیم از این آدمای عجیب غریبی که توی اینستاگرام و توییتر هستن.
بابا هممون وبلاگ نویسیم دیگه . چرا نباید بخونیم . من خودم بلاگفایی ها رو می خونم
پاسخ:
نه نه منظورم این نبود. اتفاقا خودمم هنوز یه وب تو بلاگفا دارم. 
این ستاره روشن شدن بیان یکم ادم و حساس تر میکنه که بیشتر حواسش به پست هایی ک ارسال میکنه باشه. 
ولی تو بلاگفا ممکن بود یه پست یه خطی هم بذاری و خیالتم نباشه. 
اینم هست ولی خب وبلاگ با توییتر فرق داره دیگه . یه جمله نوشتن هم خیلی ستمه پست وبلاگ بشه . بهتره آدم اگر انقدر مینیمال نویسه بره توییتر بنویسه . من که توی وبلاگ واقعا کمتر از ۵ خط امکان نداره بتونم بنویسم.
حداقل میشه ۵ خط :|
ولی خب توییتر فرق داره آدم بهتره اگر پست هاش از ۲۸۰ کارکتر کمتره توی توییتر بنویسه
پاسخ:
حالا یه خطم اغراق کردم:)
ولی اره توییترم خوب گزینه ایه
۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۶ گرافیست ارشد
بسیار عالی :)
نوشته رو نباید سخت بگیرید، همین ساده نویسی حال آدم رو خوب میکنه 😊
موفق باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی