Starlight

یک اتم هیدروژن در سلولی در پوست نوک بینی من،شاید روزگاری بخشی از خرطوم یک فیل بوده است.
و یک اتم کربن در عضله ی قلبم،شاید زمانی به دُم دایناسوری تعلق داشته.

ولی در قرن 21 همه ی اتم های من،من و تشکیل دادند.
نوشتن مثل کشیدن اتم ها روی یه صفحست تا یه اثری ازشون بمونه.

ولی کاش بعدها اتم های من یه ستاره بسازند و برن توی آسمون.

همه میگن که گذشته...

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۳۷ ب.ظ

گاهی وقت ها قبول کردن اینکه گذشته ها گذشته کار سختیه!

یعنی چی که همه چی گذشته باشه و دستت بهش نرسه؟

توی ذهنم تصورش میکنم

خیلی زنده

مثل اینکه همین الانم تو همون روزا زندگی میکنم

ولی دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم

هیچ تصمیمی درموردش نمیتونم بگیرم

گذشته ها گذشته

و این شده داستان تلخ این روزهای من.

پی نوشت:چقدر این قطع شدن نت سخت داره میگذره.سرمونو تو نت گرم میکردیم کمتر احساس تنهایی میکردیم کمتر به غصه هامون فکر میکردیم.از ساعت ۵ عصر تا ۹ شب خوابیدم و دلم میخواد بالا بیارم این حال بدمو.چطوری بکشم‌بیرون از گذشته و‌حسرت هاش؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۲۶
سایه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی